شهید حسن انفرادی»

بچه ها کوچک بودند، کارخانه زیاد بود و من هم از پس کارها بر نمی آمدم، حسن همیشه در کارها به من کمک می کرد. قند شکستن خانه دیگر با او بود. وقتی می آمد مرخصی، مقدار زیادی قند می شکست تا در زمان بودنش در منطقه، من به زحمت نیفتم.

 به طور اتفاقی یک روز مشغول شکستن قند بود که چند نفری از دوستانش به خانه مان آمدند. تعجب کرده بودند. گفتند: برادر حسن! شما در جبهه فرمانده اید اینجا قند می شکنی؟

لبخندی زد و جواب داد: من آنجا فرمانده ام نه اینجا.

سیره شهدای دفاع مقدس، ج12،  ص 29

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها