شهید حمید باکری»

حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند.

رفتیم خانه شان، بیرون شهر، به من گفت: همین جا بشین من میام.

دیر کرد، پا شدم آمدم بیرون، ببینم کجاست؛ داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنی اش را. گفت: من اینجا دیر به دیر میام. می خواهم هر وقت آمدم، یک کاری کرده باشم.

 سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12 ص 34

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها