راوی: اصغر لک علی آبادی

من در ماه های پایانی جنگ یعنی بهار 1367 علی رغم جانبازی باز به جبهه رفتم، عراقی ها در آن روز بسیار گستاخ شده بودند و مردم شهرها بویژه تهران را با موشک می زدند. من توانایی همراهی با رزمندگان در شب های حمله را نداشتم، از این رو وارد یگان دریایی شدم، بازگشت به دوران شیرین کودکی، اروند و قایق و ماهی. در یگان دریایی به خوبی از پس کار بر آمدم.

.

گاهی می گویم کاش در آن دم کشته شده و به افتخار بی مانند شهادت در راه دین و میهن رسیده بودم.

امروز وقتی در خرمشهر قدم می زنم با اینکه پایم می لنگد، بی اندازه احساس رضایت می کنم. اگر آن روزها افرادی چون من به عشق لبخند امام جان خود را در طبق اخلاص ننهاده بودند شاید امروز بر خرمشهر عزیز نام جعلی محمره بود. من اندکی از پیامدهای جنگ را به دوش کشیدم؛ اما امروز فرزندم آزادانه در ساحل زیبای خرمشهر گام بر می دارد و به زادگاه سرافراز و از خاک و خون گذشته ی پدرش می بالد. آیا این کم است؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها