راوی: حمید رضا رمضانی

یک بار سعید [پور کریم] از من درخواستی کرد از من که به مرخصی شهری می رفتم، خواست که برایش شکلات تک تک بخرم، پولش را هم جلوتر پرداخت. من هم از دزفول برایش خریدم و آوردم. چند روز بعد پیله کردم که مزه شکلات چطور بود، وقتی از جواب طفره رفت، فهمیدم معما و داستانی دارد و سرانجام متوجه شدم که آن شکلات را برای خود نخواسته و به دیگری داده است.؛ شاید به اکبر مدنی که کمکش بود و با هم خیلی صمیمی بودند.

پرسیدم: حالا چرا دو تا نخریدی که هم خودت بخوری و هم به دیگری بدهی؟

گفت: خودم اصلا هوس شکلات نداشتم. اگر شکم چرانی می کردم دیگر نمی شد جلویش را گرفت، همان یک شکلات بس بود

منبع: دسته یک، ص 224


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها