راوی: محمد جواد نصیری پور

در یکی از امتحان ها، شیطان مثل تهران وسوسه تقلب کرد، تا از شیطان شکست خوردم، نگاه قمصری که در بیرون از جلسه منتظرم بود تا با هم به ساختمان گردان برگردیم، افتاد به نگاهم. چهره اش در هم شد، همان دم پشیمان شدم و ترسیدم این کارم بر روابطمان اثر بد بگذارد.

امتحان که تمام شد، محمد گفت: برادر جواد، تو پشت عراقی ها را به خاک مالیده ای؛ فکر می کنی نمی توانی از پس چند درس و امتحان برآیی؟ حتما قبول می شوی.

دیگر تقلب نکردم، با اینکه چند سالی از من کوچکتر بود، به نصیحتش گوش کردم.

منبع:  دسته یک صفحه 347

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها