راوی: بهنام باقری

یک روز شلوارم حین مانور پاره شد؛ آن قدر که مجبور شدم آن را در بیاورم و بادگیر بپوشم. از بچه ها سراغ نخ و سوزن گرفتم؛ کسی نداشت، صبح روز بعد که از خواب بیدار شدم، دیدم شلوارم دوخته شده بالای سرم است. از حاجی رحیمی که کنارش می خوابیدم، پرسیدم:

- حاجی کی دوخته؟ شما زحمت کشیده اید؟

- آره پسرم

خواستم دستش را ببوسم، نگذاشت و گفت:

- کاری نکرده ام . کار کوچکی بود. ارزش گفتن ندارد. بچه ها هر وقت کار خیاطی داشته باشند به من می دهند

- حاجی، اگر  نخ و سوزن را می دادید، خودم می دوختم .

خندان گفت: ارزشش همین است که خودم بدوزم. خوشحال می شوم برای یک رزمنده کاری بکنم.

منبع: دسته یک ، صفحه 501 و 502

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها